شعر و آواز از دیدگاه استاد شجریان
سن آموزش آواز و موسیقی
اعتقادم بر این است که اگر می خواهم درس بدهم، باید شاگرد از دوازده سالگی پیش من بیایند، نه از سی وپنج – چهل سالگی! چند شاگرد داشتم، که حدود دوازده سال سنشان بود. البته خیلی ها بودند که بیست و پنج – سی سالگی برای آموزش نزد من آمدند، منتهی این افراد زمانی که آمدند، یک چیزهایی داشتند. به عقیده من آموزش موسیقی را باید از سه – چهار سالگی شروع کرد، ولی تعلیم و یاد گرفتن آواز ایرانی را از دوازده سالگی باید شروع کرد که بهترین دوره برای یادگیری در این سن است و باید اضافه کنم که جوان ها با یک سال و دو سال کلاس رفتن به جایی نمی رسند.
من و گوهر شعر حافظ
اگر شعر خوب در اختیار نباشد، هیچ گاه نمی توانم آواز خوب بخوانم و انتخاب حافظ بدان جهت است که هر هنرمند زرگری یک گوهر را تراش و صیقل می دهد. شعر حافظ هم برای من یک گوهر است.
لهجهی سازها
هر سازی، زبان خاص خود را دارد و یک احساسی به شنونده خود می دهد. شنونده از آن خاطره هایی خاص دارد. درست مثل زبان، سازها هم لهجه خاص خود را دارند، لحن خاص خود را دارند. موسیقیدان، هم با نیاز جامعه خود آشناست، هم با ابزار کار خود، یعنی نت ها و هم با سازهای آن سرزمین آشناست.
هدف: انسان ناب
رسیدن به گوهر ناب انسانی جز با آرامش و تمرکز و اندیشیدن با چیز دیگری حاصل نمی شود. موسیقی از انتخاب شعرش گرفته تا آهنگسازی تا پیامی که در آهنگ داریم، تا اجرای خوب همه باید در هدفی باشد که انسان ها را به کمال و یا خداوندگاری خودشان برساند، یعنی انسان به انسانیت ناب برسد، تا تمام فکر و رفتارش پر از مهر و محبت و راستی و درستی باشد و از دروغ و ستم بپرهیزد. انسان ناب جلو هر ستمی سر فرو نمی آورد. ملاحظه می کند، گذشت می کند اما تن به پستی و بدی نمی دهد.
فلسفه انتخاب اشعار
گاهی اوقات که کنسرت دادهام، فقط خواسته ام ردیف بخوانم. هدف فقط ردیف خوانی بوده است. قصد درس اخلاق گفتن هم نبوده است. مثلا هدف معرفی راست پنجگاه بوده است، همین در ضمن هم شعر قشنگی نقل کنم که سخن از عشق دارد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
همه برنامه ها در یک جهت نیست. هر کدام یک هدفی دارند. در بعضی برنامه ها قصد آن دارم که احساسم را نسبت به مسائل اجتماعی و مسائل جامعه بگویم. من هم به عنوان فردی از جامعه حق دارم دربارهی آن قضاوت کنم. برای همین می گویم:
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
یک موقع هم قاصدک را می خوانم:
قاصدک! هان! چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
... انتظار خبری نیست مرا،
نه ز یاری، نه ز دیار و دیاری، باری...
این هم در جاییست که انتظار خبریست، از جایی خبر می آید اما به ما نمی رسد. باید این را هم بگوییم، شاعر تحت تاثیر همین جو جامعه، این شعر را گفته و ما هم تحت تاثیر همین جو انتخاب می کنیم، آهنگساز می سازد و من هم می خوانم. بستگی دارد که جامعه خواستار چیست.
باید در این حرفه با شعر آشنا و مانوس بود
آهنگسازانی موفق هستند که دائما با شعر سر و کار دارند و موسیقی کلام را می شناسند. ما آهنگسازانی داریم که دائم با شعر سر و کار دارند، موسیقی کلام را صحیح ارائه می کنند، ولی نوازندگان قوی داریم که چون با شعر سر و کار ندارند، آهنگ کلام را خراب می کنند. من معتقدم خوانندهیی که موسیقی کلام را درک نمی کند، اصلا چرا باید آواز بخواند. وقتی بلد نیست نخواند. خوانندگانی که به موسیقی شعر مسلط هستند، بهتر می توانند روی کلام آهنگ بگذارند، چون کارشان با شعر بوده است. خوانندهیی که موسیقی شعر نمی شناسد، حق کار کردن با کلام را ندارد. این نیست که خواننده ها باید آهنگ بسازند. مساله این است که باید با شعر آشنا باشند و موسیقی کلام را خوب بشناسند و معانی شعر را حس کنند. حالا می خواهد آهنگساز باشد، نوازنده باشد یا خواننده.
زمانمندی موسیقی
موسیقی باید با شرایط زمان ما هماهنگ باشد. آوازی که خوانده می شود باید بیان حالات شنونده و خود من خواننده باشد، محیط زندگی ما در آن متجلی باشد. به این خاطر در هر زمان خاص، برنامه موسیقی، کیفیت آن فضای فرهنگی اجتماعی را به خود می گیرد. طبیعیست که من تحت تاثیر محیط اجتماعی و مردمم هستم و باید از مردم، سروش و پیامی را دریافت کنم. این پیام را که همان رنگ فضای اجتماعیست در قالب شعر و انتخاب شعر بیان می کنم.
اگر که تدبیری باشد در درک منطق هنر است...