به نام آن که هستی نام از او یافت!

 

مادران بزرگوار و پدارن ارجمند! خواهران و برادران و نوجوانان مهربان! من همیشه شور بی پایانی داشتم که در چنین شب هایی، نگاه در نگاه شما نازنینان، با زبان معنوی آوا و نوا، به راز و نیاز و درد دل بنشینم، تا به بانگ چنگ بگوییم آن جکایت ها که: «از نهفتنشان دیگ سینه می زد جوش!».

   من در بسیاری از کشورهای جهان کنسرت هایی برگزار کرده­ام، ولی خداوند و دل های پرمهر شما گواه باد که هرگز شور و حال چنین شب هایی را نداشته­ام و بی گمان این حال، بازتاب فروغ دل های شماست در من.

می دانید چرا؟ چون تاریخ زنده ترین گواه گویایی ست که همیشه جوانمردان و عیاران و جانبازان از میان شما برخاسته­اند، که یک خشت شکسته­ی کوخ خویش را با هیچ کاخی عوض نکرده و نمی کنند. تاریخ گواه است که همیشه پاسداران ناموس و پشتوانه­های آزادی و امنیت و یار و همراه واماندگان و بی کسان و غریبان درمانده، پهلوانان و مشتی ها و جوانمردان و نوچه­هایی بوده­اند که از زورخانه­های کوی و برزن­های شما برخاسته­اند. آنان که بی صدا و بی یار، یار و همدرد یتیمان و حتی ورشکستگان بودند و نان جوین خود را به سفره­ی گرسنگان می بردند، چون شما پرورندگانی داشتند.

   برای نیک فرجامی این پیام، یک نکته از هزاران نکته از سرگذشت پیرمرد عیاری از میان شما را که در بازار تهران دکه­ی غذا خوری در بالاخانه­یی داشت و خورشی به مردم می داد، برایتان بازگو می کنم. آن روانشاد بالای در ورودی دکه­اش بر تابلویی نوشته بود: «نقد و نسیه می دهم حتی به شما.» این پیرمرد عیار، آخر شب­ها پول­های فروش خود را در کیسه­یی می ریخت و پیاده به خانه می رفت. شبی دو مرد گرسنه او را با نام صدا می زنند و راه را بر او می بندند. می گویند: «آقا هر چه پول داری بده!» او با خوشرویی تماممی گوید: «آنچه پول در کیسه است برای شماست، ولی یک شرط دارد و آن اینست که امشب به خانه من بیایید و با هم شامی بخوریم و گپی بزینم. از قرار معلوم شما مرا می شناسید و می دانید که به قول خود وفا می کنم.» آن دو با شناختی که از پیر داشتند، دست و دل باز به خانه او می روند. پیر پس از پذیرایی بسیار گرم و سخنان حکیمانه و گفت وشنودهای ساده که آنها را بر توسن راستی و درستی سوار کرده بود، کیسه را به آنها می دهد. آنها می خواستند از گرفتن پول چشم بپوشند، ولی پیرمرد عیار نمی پذیرد. هنگام جدا شدن، دست آنها را می فشارد، صورتشان را می بوسد و می گوید، من هم از شما خواهشی دارم: با این پول کاری راه بیاندازید و تا می توانید درماندگان را یاری کنید. آن دو با یک جهان شرمندگی می پذیرند. بنا به گفته پیر عیار و راوی، آن دو تن امروز از بزرگان کار و خیراندیشانند.

   این هم نوعی از سازندگاری های عیاران شما مردم دوست داشتنی بود.

   در پایان این پیام، چشم امید به شما دوخته­ام که پیام دل مرا به خویشان و دوستان و آشنایان خود برسانید. از خدا می خواهم که همواره سرافراز و شادکام باشید.

 

خاک پای ملت ایران

محمد رضا شجریان